حضرت علی اصغر(ع)
چند روز پیشا بازم مریض شدم.بازم منو بردند دکتر.آخه سرما خورده بودم.تازشم منو چند شب بیمارستان نگه داشتن.آخه خیلییی مریض شده بودم.
وقتی آوردنم خونه ،توی ماشین کوچولوم نشسته بودم که مادرجون یه پارچه رو پیشونیم بست که روش یا ابوالفضل(ع) نوشته بود.
بعدش دعا کرد که حضرت ابوالفضل(ع) مواظبم باشه.
بعدش مامانی شروع کرد به گریه کردن.آخه میدونین به من قول داده بود که منو ببره یه جایی که واسه نی نی ها لباس سقایی میپوشن و از حضرت علی اصغر (ع) بخواد مواظبم باشه،اما میدونین من مریض شدم و مامان نتونست منو ببره .بعدش مادرجون و خاله جون رفتند برام لباس آوردن و به مامانم گفتن هیچوخت واسه دعا دیر نمیشه و واسم لباس سقایی پوشیدن.
میدونین؟ من فک کنم حضرت علی اصغر(ع) خیلیییی مهربونه.آخه وقتی مامانیم منو این شکلی دید....واسم یه عالمه دعا کرد، بعدش گریه هاش تموم شد.
من وقتی مامانم گریه میکنه خیلییی ناراحت میشم.نمیدونم از کجا ولی فک کنم حضرت علی اصغر (ع) هم میدونست گریه های مامانی منو ناراحت میکنه واسه همین گریه هاشو خوب کرد.به نظرتون خوبه من اینجوری از ایشون تشکر کنم؟
حضرت علی اصغر(ع) من خیلی دوستتون دارم و ممنونم که مواظب من و مامانی و باباییم هستین و قول میدم که پسر خوبی باشم تا شما هم منو دوست داشته باشین.