سفر به اصفهان و شیراز
چند روز پیشا مامان و بابا و خاله ها و عمو و پدرجون و مادرجونم با هم تصمیم گرفتن که منو به مسافرت ببرن. من خیلی خوشحال بودم. راه خیلی طولانی بود و عموجون و مامانی همش دعا می کردن که من بخوابم. وقتی رسیدیم هتل آزادی من خیلی خسته بودم. واسه همین اینطوری خوابم برد!
بعد از یه خواب طولانی منو بردن میدان امام و همشون با من جلوی مسجد و عالی قاپو عکس گرفتن!
این عموجونمه!
اینم باباجونمه!
دیگه خسته شده بودم. داد زدم یا ایها الناس بیاین و منو نجات بدین. میخوام یکم رو زمین باشم. پدرجونم منو نجات داد و گذاشت رو زمین!
یه دفعه یه مورچه اومد و دستم رو گاز گرفت. زانوهام هم خیلی قرمز شده بودن! مورچه بدجنس! چیه فکر کردین دارم ساعتم رو نگا می کنم؟
من همش دلم میخواست چهار دست و پا راه برم. مادرجونم که پاهام رو دید خیلی ناراحت شد و چادرش رو درآورد و روی زمین پهن کرد!
منم رو چادر نشستم و هر چی دلم خواست راه رفتم و با کیف مامانم بازی کردم!
خیلی راحت نشسته بودم که صدای عجیبی از آسمون در اومد. هوا خیلی سرد شد. باد شدیدی میومد. مامانم ساق دست خاله عزیزم رو ازش گرفت و در عین ناباوری باهاشون پاهام رو پوشوند. سریع یه لباس دیگه در آورد و تنم کرد. من شوکه شده بودم. آخه مامان اون ساق دسته نه ساق پا! مگه من دخترم که ساپورت پام کردین؟ دیگه پدرجونم اومد و منو نجات داد!
تازه تو راه برگشت بهم مجسمه هم نشون داد!
منم همش دلم میخواست کلاه مجسمه رو مثل کلاه خودم از سرش در بیارم!
یکی از خاله هام که دکتره همش منو اذیت می کرد. آخه خاله جون چی از جون گردن من میخوای؟
بعدش رفتیم پل خواجو! وای خیلی چراغاش قشنگ بود مگه نه!
اصفهان خیلی خوشگل بود! من که خیلی دوسش داشتم! فردای اون روز ما رفتیم شیراز و منو بردن بناهای تاریخی شیراز ! وای این تخت جمشید چقدر خوشگله!
مگه نه؟
یه عالمه عکس گرفتم هم عکس تکی مثل اینا:
هم عکس دو نفری البته با تنها کسی که عکس نگرفتم همسرم بود!
بابام هم همش با من عکس می گرفت!
دیگه ترسیده بودم. همش می ترسیدم تموم اون توریستها هم بخوان با من عکس بگیرن. آخه بد جوری نگام می کردن! منم گوش خودم رو کشیدم تا بهشون بگم اگه دست به من بزنید گوشتون رو اینطوری می کشم!
دلم نمی خواست برگردم. همش داشتم کاخ آپادانا رو نگا می کردم. واقعا این کوروش عجب آدم باحالی بوده ها!
وقتی داشتیم برمی گشتیم عموجون گفت می خوام یه عکس سلفی با آرادجون بگیرم. آخه عموجون این عکس سلفیه؟
دیگه خیلی خسته شده بودم. رفتم تو ماشین و بعد یه روز پر مشغله حسابی خوابیدم!
.
.
.
چیه خوابیدم دیگه. دیگه میخواین از خوابیدنم تو ماشین هم عکس بزارم؟