آراد برارزاده آراد برارزاده ، تا این لحظه: 10 سال و 20 روز سن داره

آراد، امید زندگی مامان و بابا

سفر به اصفهان و شیراز

1394/3/20 11:31
نویسنده : سمانه
337 بازدید
اشتراک گذاری

چند روز پیشا مامان و بابا و خاله ها و عمو و پدرجون و مادرجونم با هم تصمیم گرفتن که منو  به مسافرت ببرن. من خیلی خوشحال بودم.آرام راه خیلی طولانی بود و عموجون و مامانی همش دعا می کردن که من بخوابم. خواب آلودوقتی رسیدیم هتل آزادی من خیلی خسته بودم. خستهواسه همین اینطوری خوابم برد!غمگین

بعد از یه خواب طولانی منو بردن میدان امام و همشون با من جلوی مسجد و عالی قاپو عکس گرفتن! چشمک

این عموجونمه!بوس

اینم باباجونمه!محبت

دیگه خسته شده بودم.غمناک داد زدم یا ایها الناس بیاین و منو نجات بدین. میخوام یکم رو زمین باشم.گریه پدرجونم منو نجات داد و گذاشت رو زمین!خندونک

یه دفعه یه مورچه اومد و دستم رو گاز گرفت.عصبانی زانوهام هم خیلی قرمز شده بودن! مورچه بدجنس! چیه فکر کردین دارم ساعتم رو نگا می کنم؟خندونک

 من همش دلم میخواست چهار دست و پا راه برم.بی حوصله مادرجونم که پاهام رو دید خیلی ناراحت شد و چادرش رو درآورد و روی زمین پهن کرد!بغل

منم رو چادر نشستم و هر چی دلم خواست راه رفتم و با کیف مامانم بازی کردم!آرام

خیلی راحت نشسته بودم که صدای عجیبی از آسمون در اومد. تعجبهوا خیلی سرد شد. باد شدیدی میومد. بی حوصلهمامانم ساق دست خاله عزیزم رو ازش گرفت و در عین ناباوری باهاشون پاهام رو پوشوند. تعجبسریع یه لباس دیگه در آورد و تنم کرد. من شوکه شده بودم. آخه مامان اون ساق دسته نه ساق پا! عصبانیمگه من دخترم که ساپورت پام کردین؟ شاکیدیگه پدرجونم اومد و منو نجات داد!بغل

تازه تو راه برگشت بهم مجسمه هم نشون داد!زبان

منم همش دلم میخواست کلاه مجسمه رو مثل کلاه خودم از سرش در بیارم! خندونک

یکی از خاله هام که دکتره همش منو اذیت می کرد. آخه خاله جون چی از جون گردن من میخوای؟سوال

بعدش رفتیم پل خواجو! وای خیلی چراغاش قشنگ بود مگه نه!چشمک

اصفهان خیلی خوشگل بود! آراممن که خیلی دوسش داشتم! فردای اون روز ما رفتیم شیراز و منو بردن بناهای تاریخی شیراز ! وای این تخت جمشید چقدر خوشگله!بوس

مگه نه؟سوال

یه عالمه عکس گرفتم هم عکس تکی مثل اینا:چشمک

هم عکس دو نفری البته با تنها کسی که عکس نگرفتم همسرم بود!غمناک

بابام هم همش با من عکس می گرفت!خسته

دیگه ترسیده بودم. همش می ترسیدم تموم اون توریستها هم بخوان با من عکس بگیرن. ترسوآخه بد جوری نگام می کردن! منم گوش خودم رو کشیدم تا بهشون بگم اگه دست به من بزنید گوشتون رو اینطوری می کشم!شاکی

دلم نمی خواست برگردم. همش داشتم کاخ آپادانا رو نگا می کردم.غمگین واقعا این کوروش عجب آدم باحالی بوده ها!بوس

وقتی داشتیم برمی گشتیم عموجون گفت می خوام یه عکس سلفی با آرادجون بگیرم. آخه عموجون این عکس سلفیه؟تعجب

دیگه خیلی خسته شده بودم. خستهرفتم تو ماشین و بعد یه روز پر مشغله حسابی خوابیدم!خواب

.

.

.

چیه خوابیدم دیگه. گیجدیگه میخواین از خوابیدنم تو ماشین هم عکس بزارم؟نه

پسندها (1)

نظرات (0)