دارو
چند وقت پیشا تو تختم خواب بودم.یه دفعه ای مامانم یه داروی بدمزه ریخت تو حلقم .آخه میدونین چیه؟خاله فاطمه به مامانم گفت هر وقت آراد خواب بود دارو بریز تو حلقش نمیفهمه.مامان منم به حرفش گوش کرد.منم دیگه لجم دراومد واسه همین یه لبخند شیطانی زدم.اینجوری...
بعدش شروع کردم به جیغ کشیدن و گریه کردن.بیچاره مامانم حسابی ترسیده بود.هیچی دیگه منم وقتی خوب ترسوندمش و خستش کردم بهش زبون درازی کردم.
بعدم با خیال راحت گرفتم خوابیدم.اصلنشم حقشون بود! تا اونا باشن منو گول نزنن...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی