لالایی
چند وقت پیشا مامانی هرچی سعی می کرد منو بخوابونه نمیتونست.آخه میدونین افتاده بودم رو دنده لج.به حرفاشم اصلا گوش نمیکردم.هرچیم می گفت آرادم،پسرم بخواب من بازم گریه میکردم.هیچی دیگه مامانی به خاله گفت حالا تو بیا سعی کن شاید بخوابه.خاله بیچاره هم شروع کرد به یه عالمه لالایی خوندن.دیگه به جایی رسید که لالایی هاش ته کشیده بود.یه دفعه دیدم شروع کرد به اتل متل یه مورچه خوندن تا منو بخوابونه.من همینطوری نیگاش کردم.میخواستم مطمئن شم گوشام اشتباه نمیشنوه.آخه یکی نیست بگه خاله جون کی نی نی رو با اتل متل میخوابونه.همینطوری عاقل اندر سفیه نیگاش میکردم.
دیگه کار به جایی رسیده بود که داشت واسم پارسال بهار دسته جمعی رفته بودیم زیارت رو میخوند تا بخوابونتم.یعنی دیگه واقعا تعجب کردم.
دیگه تصمیم گرفتم خودمو بزنم به خواب.ترسیدم یه خورده دیگه بگذره برام گل پری جون هم بخونه.والله به خدا....