دل درد
دیشب دل درد بدی گرفتم و تا صبح گریه میکردم.همه خیلی ناراحت بودن.خصوصا مامانی و بابایی.مامان و بقیه به نوبت بالاسرم بیدارموندن.صبح هرچی سعی میکردم بخوابم تا دردم کمتر بشه نشد.آخه میدونین میخواستم مامانی یه ذره استراحت کنه.قرارشده بود بابایی بیاد منو ببرن دکتر.مامانی منو حاضر کرد و داد بغل پدرجون.پدرجون هم باهام بازی میکرد.منم سعی کردم باهاش بازی کنم تا ناراحت نشه.
ولی یهویی دل دردم شدید شد.منم یه دفعه جیغ کشیدم.مامان که از خستگی کلافه بود یهو دعوام کرد که گریه نکنم.منم یه نگاه دلخور بهش انداختم.خب چی کارکنم؟من که جز گریه نمیتونم کاری بکنم.پس چطوری بگم دلم درد گرفته؟
مامانی هم ناراحت شد که دعوام کرده و بغلم کرد و قربون صدقم رفت.آخه میدونین اون خیییییلی مهربونه.بهترین مامان دنیاس.بابایی هم خیلی نگرانمه.خیلی خسته میشه.من خیلیییی دوسش دارم.لطفا دعا کنین خوب بشم تا دیگه بابایی و مامانیم ناراحت نشن.باشه؟