تولد آرادجون (قسمت اول)
سلام. جمعه تولدم بود! ببینید چقدر خوش تیپ شدم! همش دلم می خواست شیطونی کنم. آخه اون بادکنک ها خیلی قشنگ بودن! دلم می خواست بگیرمشون ولی عموجون منو تو بغلش محکم گرفته بود! وقتی بغل پدرجونم می رفتم هم بازم حواسم به بادکنک ها بود! ولی مامانم و پدرجونم همش دلشون میخواست با من عکس بگیرن. منم بی توجه فقط بادکنک هایی رو که دخترخاله سادیتا داشت می کند رو نگاه می کردم! آخه اون بادکنک ها مال من هستن! منظورم همه این بادکنک هاست! وای باباجون تو هم خیلی خسته شدی ها؟ خسته نباشی! اینم کیکم بود! خیلی دوسش دارم! ولی حیف به من حتی کیک تولد خودم رو هم ندادن تا بخورم! ظلمه مگه نه؟ ...
نویسنده :
سمانه
14:14