آراد برارزاده آراد برارزاده ، تا این لحظه: 10 سال و 6 روز سن داره

آراد، امید زندگی مامان و بابا

تولد آرادجون (قسمت اول)

سلام. جمعه تولدم بود! ببینید چقدر خوش تیپ شدم! همش دلم می خواست شیطونی کنم. آخه اون بادکنک ها خیلی قشنگ بودن! دلم می خواست بگیرمشون ولی عموجون منو تو بغلش محکم گرفته بود! وقتی بغل پدرجونم می رفتم هم بازم حواسم به بادکنک ها بود! ولی مامانم و پدرجونم همش دلشون میخواست با من عکس بگیرن. منم بی توجه فقط بادکنک هایی رو که دخترخاله سادیتا داشت می کند رو نگاه می کردم! آخه اون بادکنک ها مال من هستن! منظورم همه این بادکنک هاست! وای باباجون تو هم خیلی خسته شدی ها؟ خسته نباشی! اینم کیکم بود! خیلی دوسش دارم! ولی حیف به من حتی کیک تولد خودم رو هم ندادن تا بخورم! ظلمه مگه نه؟ ...
13 ارديبهشت 1394

اسباب بازی جدید

چند روز پیشا لج کردم تا مامانی منو با خوش ببره بیرون از ماشین! اونم مجبور شد تا مثل همیشه بگه چشم! دیگه منو بر تو یه اسباب بازی فروشی! جاتون خالی من خیلی کیف کردم. مامانی داشت یه ارگ رو واسم قیمت می کرد و من یهویی خم شدم و اسباب بازی مورد علاقمو برداشتم! این حلقه های قشنگو از اون اُرگ بیشتر دوست دارم! خوشگل نیست؟ تازه ارزونتره ها! تازه اون ماشین پلیسه رو هم که میبینید مامان بزرگم واسم خریده! منم خیلی دوسش دارم. همش دارم با لاستیکش بازی می کنم! البته یه بار لاستیکش رو کندم و مامانی واسم درستش کرد. تازه دارم پنچرگیری هم یاد می گیرم! ...
3 ارديبهشت 1394

گل در اومد از حموم ...!

گل در اومد از حموم     آراد در اومد از حموم! دارم به چرکام میخندم که چطوری می رفتن تو لوله حموم! چیه اینطوری نگا می کنی؟ از حموم در اومدم دیگه ! مگه اشکالی داره! حالا خوبه فقط صورتم بیرونه ها؟ بیا حالا که لباسمو پوشیدم! باز چیه؟ چرا اینجور نگا می کنی؟ خوشگل ندیدی؟ ...
31 فروردين 1394

صندلی ماشین

قبل عید یه روز بابام صندلی ماشینمو آورد تا ببینه من می تونم روش بشینم یا نه!  وقتی صندلی رو تو ماشینش گذاشت و من توش نشستم دیگه نمی خواستم از روش بلند شم. همش می گفتم دد!  بابا هم که دیگه چاره ای نداشت منو حسابی برد و چرخوند! حالا از اون موقع بابام اینا یاد گرفتن واسه اینکه منو ساکت کنن منو تو خونه رو صندلی بنشونن و جلوم تلویزیون روش کنن! خیلی ظلمه مگه نه! ...
20 فروردين 1394

لباس آبی دکمه دار

این منم با لباس آبی جدیدم. این لباس رو پدر جونم واسم خرید.  من تو عید یه عالمه لباسای خوشکل پوشیدم. مثل همین لباس! امروز موفق شدم دکمه سوم و آخر این لباس رو با دندونم بکنم. آخه می دونید من آخر اسفند و تو عید دو تا دندون خوشکل در آوردم و الان تازه یاد گرفتم که با دندون چه کارها میشه کرد! مامانم خیلی حرص خورد که آخه بچه جون چرا دکمه می خوری. انگار نه انگار این لباس نو بوده! منم بهش جواب دادم به تو چه پدرجونم واسم خریده و بهم گفته بازم واسم می خره!  ...
19 فروردين 1394

خلبان

مسافرین محترم! خلبان صحبت میکنه! هواپیما با نقص فنی روبرو شده و ما داریم فرود میایم. لطفا سر جای خود نشسته و کمربندهاتونو محکم ببندید!( الکی مثلا من خلبان هواپیمای آنتونف هستم).  ...
19 فروردين 1394

عکس پرسنلی

تا حالا عکس پرسنلی خودم رو بهتون نشون نداده بودم. اینم عکس پرسنلی من.  فقط بهتون بگم من قصد ازدواج ندارما! اینم وضعیت من بعد از یک روز پرمشغله کاری! ...
25 اسفند 1393

عصبانیت و خوردن کیف!

چند روز پیشا بازم مامانم منو گذاشت رو زمین و دور تا دورم بالشت گذاشت. هر چی داد زدم که بابا من دیگه بزرگ شدم؛ این بالشتا رو بردار گوش نکرد. واقعا دیگه انگشت به دهن موندم یکم نگاش کردم تا شاید از رو بره! نه بابا فایده ای نداره! منم که زورم بهشون نمی رسه! زورم به اونا نمی رسه ولی می تونم تلافیشو سر کیف خودم در بیارم که!  اینطوری مامانم حرصش بیشتر در میاد!   ...
25 اسفند 1393

ایستادن

میدونید من چه آهنگی رو از همه بیشتر دوست دارم؟  وقتی شروع میشه حتی ممکنه از ذوقم پاشم وایسم! اینطوری! بله درست حدس زدید! کوچولوی دندون خرگوشی! باب اسفنجی! ...
17 اسفند 1393