آراد برارزاده آراد برارزاده ، تا این لحظه: 10 سال و 6 روز سن داره

آراد، امید زندگی مامان و بابا

لباس دخترونه و انگشت خوشمزه

چند روز پیشا من تمام لباسهامو کثیف کردم.  مادرجونم دید که من دیگه لباس ندارم رفت و یه دست لباس صورتی واسم آورد. هر چی بهش گفتم که من پسرم و این لباس دخترونه است گوش نکرد. منو مجبور کرد تا بپوشمش.  منم تصمیم گرفتم که از لج اونم که شده به جای شیر انگشت بخورم. به به نمی دونید چقدر خوشمزه است! ...
17 اسفند 1393

آراد در تشت سبزی

جدیدا مادرجونم شگرد جالبی واسه ساکت کردن من خصوصا تو زمانهایی که مامانم میره سر کار پیدا کرده! نشستن تو تشت شستشوی سبزی! روش جالبیه نه؟ ...
11 اسفند 1393

تولد ریحانه

پنجشبه تولد ریحانه جون بود و من حسابی شلوغ کردم.  آخه میدونید تو تولدها مادرجون سه تا کلاه واسه سه تا نوه قبلیش خریده بود و من که به دنیا اومدم هنوز واسه من کلاه تولد نخریده بود. از این سه تا کلاه یکیش هم گم شده بود و ما چهار تا نوه موندیم و دو تا کلاه . وقتی ریحانه کلاه اولی رو سرش کرد منم شروع کردم به کولی بازی تا همه حساب کار دستشون بیاد و بدونن که دومی مال منه! خلاصه نرگس و سادیتا هم از خودگذشتگی کردن و کلاه دومی رو هم من گرفتم.  بهم خیلی میومد مگه نه!   ...
11 اسفند 1393

چای

یه روز که مامانم تازه از سرکار برگشته بود، مادرجون واسش چای آورده بود. من که تو بغل پدرجون نشسته بودم وقتی چای رو دیدم دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم و حمله کردم به چایی!  آخه می دونید چرا؟ مامانم نمی ذاره من چای بخورم. همش به جای چای یه ذره آب میریزه تو شیشه و نامرد تازه چند قطره آهن هم توش می چکونه و به خوردم میده! خلاصه پدرجون وقتی اشتیاق من برای چای رو دید یه ذره چایی تو نعلبکی ریخت و من سریع نعلبکی رو از دستش گرفتم و اینطوری خوردم! ...
25 بهمن 1393

آینده

چند روز پیشا مامانیم منو برد پیش لپ تابش و یه عالمه عکس بهم نشون داد..بعدش وسط عکس دیدنمون یه دفعه مامانی روی عکس یه دخترکوچولو وایساد.من اولش تعجب کردم و یه ذره به عکس نیگا کردم. بعد یهو یه فکری به سرم زد.حتما مامانیم میخواسته واسه آیندم باهام حرف بزنه.مثل آدم بزرگا.راستکی خیلی نی نی خوشگلیم برام گرفته. منم که اصلا رو حرف مامانیم حرف نمیزنم واسه همین سرمو انداختم پایین و با خجالت گفتم بله. بعدش که سرمو با خوشحالی و خجالت بالا آوردم دیدم مامانی داره پیام های موبایلشو میبینه و اصلا حواسش به من نیست. حتما واسه همینم یه عالمه رو این عکسه وایساد.یه سوال؟به نظرتون چرا اینا با احساسات من بازی میکنن؟به نظرتون دو روز ...
1 دی 1393

محمد پارسا

سلام این دوست جدیدمه. اسمش محمد پارساست. راستش اولین بار که دیدمش با غذا اشتباه گرفتمش. فکر کنم واسه همینه که همش میخواد ازم فرار کنه! آخه یکی نیست به این محمدپارسا بگه که بابا حالا یه گاز این حرفا رو نداره که! از خداتم باشه که لپتو گاز گرفتم. مردم همه صف کشیدن تا من لپشونو گاز بگیرم. میدونی چرا؟ چون من آدم معروفی هستم. باور نمی کنی؟ ببین عکس منو تو بیلبوردای خارج به جای عکس لئوناردو دیکاپریو گذاشتن ! حتی تو دست مردم! تازه اینکه چیزی نیست که! هنوز تو نمایشگاهها نرفتی! تموم شرکتهای قدرتمند، برای فروش محصولاتشون از عکس من استفاده می کنن. اینم مدرکش! ببین چقد همه منو دوست دارن! ...
25 آذر 1393

من پرشیا می خوام.

چند روز پیشا پدر جونم منو سوار ماشینش کرد. با خودم گفتم پرشیا هم ماشین خوبیه ها! یادم باشه ماشینش رو ازش بگیرم. هنوز چند دقیقه نگذشته بود که عموجونم اومد و گفت بیا با یه ماشین دیگه هم عکس بگیریم. من که دلمو صابون زده بودم که ماشین بعدی حتما یه آزرا یا ماشین باکلاس دیگه ایه با خوشحالی پریدم بغلش. وای اگه بدونی چی شد باورم نمی شدکه همچین چیزی می بینم. منو برد پشت یه نیسان و منو نشوند و گفت بیا ژست بگیریم. من که شوکه شده بودم. باورم نمی شدکه عموجون منو ببره و مثل کارگرایی که تازه بار نیسان رو خالی کردن ازم عکس بگیره. یکی نیست به این عمو بگه بابا اگه نیسان دوست داری برو خودت باهاش عکس بگیر. نا سلامتی اون نیسانه همسن و سال خودت...
25 آذر 1393

لباس گربه

چند روز پیش بازم سرما خوردم. مامانی و بابایی منو بردن دکتر. یه دفعه به صدای بلندی توی مطلب شنیدم. خیلی ترسیده بودم. دیدم یه بچه گریه می کنه و می گه من گربه می خوام. دور و برم و نگا کردم. گربه ای نبود. یهو دیدم بچهه منو به مامانش نشون داد و گفت من گربه می خوام. خیلی عصبانی شدم. آخه بچه پر رو خودت شبیه گربه ای! من پسر به این خوشکلی!!! شما بگین من کجا شبیه گربه ام؟ زدم زیر گریه و هی به مامانم گفتم منو از اینجا ببر بیرون! اونم منو برد تو یه جای سرسبز. اونقدر خوشحال شدم که بی ادبی اون پسر بچه رو یادم رفت. ...
25 آذر 1393