آراد برارزاده آراد برارزاده ، تا این لحظه: 10 سال و 20 روز سن داره

آراد، امید زندگی مامان و بابا

سفر به شمال

ما همیشه سعی می کنیم زود به زود بریم شمال! آخه میدونی بابابزرگ و مامان بزرگم خیلی دلشون واسم تنگ میشه و منم سعی می کنم زود به زود برم! تو راه واسه اینکه حوصله ام سر نره کمی آهنگ گوش میدم! من آهنگ رو خیلی دوست دارم تازه اولین کلمه هایی که بعد مامان و بابا و آب گفتم کلمه "آهنگ" و "تبلت" بود! وقتی رسیدم؛ بعد یه عالمه ناز کردن، تو کارهای باغ با بابابزرگم کمک می کنم! و در پایان هم با هم جوج و کوبیده میزنیم! به به چه جوجه و کوبیده هایی! ...
30 تير 1395

جشن تولد آراد در شمال

این ماه که جشن تولد من توش بوده واسه من دو بار جشن گرفتن! یکی تو تهران ویکی دیگه تو شمال! این عکس کیک تولد من در شمال! منم حسابی تو جشن تولدهام رقصیدم! اینم عکس رقص من! ...
5 خرداد 1395

عکس مردونه

اینم یکی دیگه از عکسهای خوشکل من تو یه جمع کاملا مردونه! ( من و بابام و عموهام) ...
13 فروردين 1395

روز اول سال

امروز روز اول ساله و من و عمو اینا آماده شدیم تا بریم واسه من عیدی جمع کنیم! اینم تیپ خوشکل من  و عمو جونم! ...
1 فروردين 1395

روز خوب در پارک

چند وقت پیش که هوا خوب شده بود، من و مامان و بابام با هم رفتیم پارک! جای شما خالی! من حسابی کیف کردم! یهو بابام تصمیم گرفت باهام عکس بگیره! ولی من دلم می خواست بازی کنم! سعی کردم تا از دستش فرار کنم! اینطوری! آخرش هم موفق شدم! تا تونستم دویدم تا از دستش راحت شم! آخرش هم دویدم و دویدم تا به مامان رسیدم! مامان هم سریع ازم عکس گرفت! لامصب همه در کمین من نشستن! هر طرف می چرخم یه دوربین هست! ولی جاتون خالی! خیلی خوش گذشت! دلم می خواد همیشه برم پارک! اصلا میخوابم برم تو پارک زندگی کنم! اشکالی داره؟!!!   ...
17 اسفند 1394

عکس آتلیه

چند وقت پیشا مامان و مامانم منو بردن آتلیه و یه عالمه عکسهای جیگر از من گرفتن. گفتم شاید شماها هم بخواین عکسای منو ببینین! می بینید چقدر جیگر شدم! ...
17 اسفند 1394

سه ماه نامه

الان سه ماهه که مامانم داره کوتاهی می کنه و عکسی از من تو وبلاگم نذاشته! الان میخوام یه شرح حالی از خودم بدم. تو این سه ماه کلی اتفاقای خوب افتاده! عموجونم عروسی کرده!!!! منم تونستم راه برم! مامانم خیلی خوشحال شده .البته الان دیگه رسما پدرشو درآوردم! همش میرم روی مبل و می پرم زمین! خیلی کیف میده! گاهی اوقات وقتی یه چیز جدید می بینم قیافم اینجوری میشه! آخه خیلی کنجکاوم. میخوام آنالیزش کنم! اما وقتی تصمیم به کاری می گیرم منو اینطوری می گیرن و نمی ذارن آتیش بسوزونم! اونوقت قیافم اینطوری میشه! ...
7 بهمن 1394

بستن پشتی

یکی از معضلات بزرگ دیگه تو زندگی مامان و بابام اینه که مواظب من تو هر شرایطی باشن. نمی دونم چرا همش شیطون میره تو جلدم.؟ بیچاه ها مجبورن واسه اینکه راهرو نرم جلوی ورودی راهرو پشتی بزارن! البته منم جدیدا یاد گرفتم پشتی رو بندازم و برم تو راهرو. این مامانم هم بازم ابتکار عمل به خرج داده و پشتی رو با طناب بسته! جالبه نه! ایشالله واسشون مهمون بیاد و آبروشون بره! منم علاقه شدیدی دارم که کنار اون پشتیه بخوابم! شاید  یه لحظه اون طناب رو باز کردن! ...
27 مهر 1394

تلویزیون

جدیدا علاقه خیلی زیادی به نگاه کردن تلویزیون از نزدیک دارم. نمی دونم چرا همش مامان و بابا منو از تلویزیون دور می کنن! ولی هر کارکنن فایده نداره من هر طور شده میرم جلوی تلویزیون   ...
27 مهر 1394

نگاه های خوشگل آرادجون

اصولا نحوه نگاه کردن آدما تو موقعیتهای مختلف با هم فرق می کنه! مثلا این نگاه من، معلومه که میخوام بلایی سر یه چیزی یا کسی بیارم! نگاه قشنگ بعدیم هم نشون می ده که به مراد دلم رسیدم! این نگاه آخرم هم نگاه یه آدم مظلوم و معصومه که پس از شیطونی های فراوان خسته شده و به پشتی لم داده! می بینید من یه همچین بچه ای هستم! همین قدر مظلوم! شما چه طور نگاهی دارید؟ ...
2 شهريور 1394